loading...
باشگاه گالاتاسرای ترکیه
مدیر بازدید : 33 پنجشنبه 21 آذر 1392 نظرات (0)

 

دست به کمر زده ایستاده ام به تماشا. مادر متعجب که چطور زیر کولاک برف و سرما با یک لا پیراهن بازی می کنند و جواب که همیشه ی این سال ها توی جیبم بوده؛ معجزه آدرنالین. برای من، از آن دسته آدم هایی که هرگز پای عشق و عاشقی شانس نیاورده اند، همین دوباره دیدن قهرمان های تابستان هشتاد و نه هم خودش خیلی است. روزها و شب های بسیاریست که حسرت دوباره دیدن خیلی ها روی دلم مانده، خدا این جعبه جادویی را از ما نگیرد، لااقل قدری سبک ترم می کند. بگذریم...

محو تماشای صفحه تلویزیون بودم، حسی می گفت من این پسرک شماره ده را می شناسم. هیچ چیز مغشوش و مشوش نشده، انگار همین دیروز بود. سرش را بالا می گیرد، رویش را می چرخاند و درست وسط قاب دوربین جا می شود، معلوم است که او را می شناسم. برق چشمهایش را خوب یادم هست. یاد شب هایی می افتم که بودنش قلبم را گرم نگه می داشت. ته دلم می لرزد. عموما این طور است که آدمها از عشق های قدیمی شان واهمه دارند، هجوم خاطره ها مضطربشان می کند و گاهی ساده و گاهی سخت، بالاخره یک روز تصمیم می گیرند یادشان برود. فراموش می کنند تا دردها بیچاره ترشان نکند، اما من...

هیچ وقت نخواستم فراموش کنم، نه او، نه هیچ کدام دیگرشان را. وقتی پدر معنوی سه گانه 2010 را دیدم که در پیراهن نامانوس ترک ها، فرسنگ ها دورتر از مه آتسا، دوباره گل زده، دوباره فریاد می کشد و دوباره پیروز می شود، دوباره زنده شدم. وقتی شماره ده ما، که حالا شماره ده آن ها بود، در کم تر از یک لحظه، دشمن همیشگی را با آن همه رویا و آرزو یک جا زیر گل و لای به جا مانده از برف استانبول دفن کرد، حس کردم اتفاق عجیبی در وجودم افتاده. شبیه تصویرسازی های سینمایی از ذهن آدم ها. خط به خط، لحظه به لحظه، پیکسل به پیکسل به عقب برگشتم. به گذشته. یادش بخیر مونولوگ همفری بوگارت خطاب به انگرید بریگمن را. همان چند خط که ته عاشقانه بی رحم کازابلانکا رستگاریِ عشق را یک بار برای همیشه برایمان معنا کرد؛ ایلسا و ریک همیشه پاریس را داشتند، ما هم همیشه مادرید را داریم. هیچ چیز تمام نمی شود. چهار سال قبل، یک شب من و بسیاری شبیه به من خوشبخت ترین آدم روی زمین بودیم، بعد از آن دریبل های جاودیی میلیتو روبه روی دروازه بایرن. هرچه قدر می خواهد بگذرد، هرچه قدر روزها مثل برق و باد بیایند و بروند، لااقل تا روزی که هستیم، اینتر جادویی مورینیو هم یک جایی گوشه قلب هایمان هست. خواستم خودم تمامش کنم، خواستم از راز ماندگاری بنویسم و... اما همیشه هستند کسانی که حرف های خودمان را بهتر از خودمان می زنند؛ یک بار یک نفر چند خطی مثل همین نوشت و آخرش بهترین آدرس را داد: اوریجینالیتی و واقعا هم اوریجینالیتی...

 

منبع : سایت طرفداری

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 81
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 893
  • بازدید کلی : 12,767